محمدجوادمحمدجواد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

محمدجواد گلم

شهادت غریب‏ترین عالم، عالم‏ترین جوان و جوان‏ترین امام، تسلیت و تعزیت.

1390/8/6 12:01
نویسنده : مامان و بابا
293 بازدید
اشتراک گذاری

ای بهارِ نُهُم! تو را شهید کردند؛ در حالی که هنوز بیش از 25 گُل در باغِ عمرت شکوفا نشده بود.

پسره گلم امروز روز شهادت امام معصوم و جوان ماست كه به عشق اين امام عزيز اسم تو رو گذاشتيم محمد جواد .

در ادامه مطلب زندگي نامه اين امام عزيز رو گذاشتيم

ولادت

امام محمد تقى، ملقب به جواد الائمه (عليه السلام) در ماه رجب (يا رمضان) سال 195 هـ.ق زاده شد. پدرش امام رضا بود و مادرش سبيكه نام داشت و او را خيزران نيز مى گفتند و به ريحانه ملقب بود. گفته اند او از خاندان ماريه قبطيه، همسر رسول اكرم (صلي الله عليه واله وسلم) بوده است.([2])

مشهورترين القاب امام نهم، تقى و جواد است و القاب ديگرى چون زكىّ، مرتضى، مختار و … براى آن حضرت گفته اند. كنيه حضرت ابوجعفر بوده است كه در نقل ها از او به ابوجعفر ثانى ياد مى شود تا با امام ابوجعفر الباقر اشتباه نشود.

ايشان تنها فرزند ذكور امام رضا بود و اولين امام از ائمه بود كه در خردسالى (تقريباً هشت سالگى) متصدى شؤون امامت گرديد و مسئوليت هاى رهبرى را به عهده گرفت. از اين رو به تعبير برخى امام جواد «نخستين نمونه زنده امامتى بودكه شيعه بدان معتقد است، با تمام معناى اين كلمه و با تمام اوصاف و احوال و شؤونى كه در كتاب و سنت براى امام آمده است و بر مبناى آن، خداست كه متولى تسديد و تربيت مداوم او است.»

همين نويسنده اشاره مى كند كه با آغاز امامت امام محمد تقى (عليه السلام) به علت صغر سن، شيعه، به خصوص شيعيان عامى با يك گرداب عقيدتى مواجه شدند. و از همين رو يكى از مسائلى كه بعدها در مباحث كلامى امامت، جايگاه ويژه اى يافت اين بحث بود كه «آيا ممكن است امامى قبل از بلوغ به امامت برسد؟».

امام رضا (عليه السلام) قبل از شهادتش بارها به امامت امام جواد (عليه السلام) تصريح فرمودند و براى رفع ترديد برخى از شيعيان به جريان نبوت عيسى اشاره مى كردند كه سن او زمانى كه به نبوت رسيد كمتر از سن فرزند من بوده است.([3])

ترديدى كه پس از شهادت امام رضا (عليه السلام) بوجود آمد، موجب شد كه برخى از شيعيان به دنبال عبدالله بن موسى، برادر امام رضا (عليه السلام) بروند. اما آنان حاضر نبودند بى دليل امامت وى را بپذيرند، لذا گروهى نزد عبدالله گرد آمده پرسش هايى مطرح كردند و هنگامى كه وى را در پاسخگويى ناتوان ديدند، او را ترك كردند.

البته بيشتر شيعيان به خاطر نصوصى كه از ائمه پيشين در دست داشتند و رواياتى كه از رسول گرامى اسلام(صلي الله عليه واله وسلم)  رسيده بود، امامت حضرت جواد (عليه السلام) را پذيرفتند و در اين باره ترديد نداشتند. هر چند با توجه به كمى سن آن حضرت، ضرورت تحقيق و بررسى بيشتر مطرح بود و لذا در موارد مختلف شيعيان جز افراد نادرى، امامت آن بزرگوار را پذيرفتند.

در اين باره نقل شده كه پس از شهادت امام رضا (عليه السلام) ، شيعيان بغداد در مجلسى گرد آمدند تا مسأله جانشينى را حل كنند. يونس بن عبدالرحمن كه از شيعيان قابل اعتماد امام رضا (عليه السلام) بود گفت: تا اين فرزند امام جواد (عليه السلام) بزرگ شود چه بايد بكنيم؟ ريّان بن صلت برخاست و گلوى او را گرفت و گفت: تو در ظاهر ايمانت را به ما نشان مى دهى، اما در باطن ترديدى دارى؟ اگر امامت از طرف خدا باشد، حتى اگر او يك روزه باشد به منزله شيخ (مرد بزرگ سال) است و اگر از طرف خدا نباشد، حتى اگر هزار سال داشته باشد، همچون ساير مردم است.([4])

در هر صورت مهم درباره امامت ائمه نص امام سابق و نصوص رسيده از پيامبر است كه به نوشته شيخ مفيد، تعدادى از اصحاب بزرگ امام رضا (عليه السلام) تصريح آن حضرت بر امامت امام جواد (عليه السلام) را روايت كرده اند. از جمله على بن جعفر، صفوان بن يحيى، حسين بن شبار، ابن ابى نصر البزنطى، حسن بن جهم و جماعت كثير ديگرى كه برخى از اين روايات را شيخ مفيد در الارشاد آورده و صاحب مسند الامام الجواد (عليه السلام) تمامى آنها را گرد آورى كرده است. ([5])مجلسى نيز در كتاب گران سنگ بحارالانوار (ج50) فصلى را به ذكر نصوص امامت آن امام همام اختصاص داده است.

امام جواد و مأمون

مأمون بزرگترين و مهم ترين خليفه عباسى و داناترين و دورانديش ترين و در عين حال مكارترين و دو روترين آنان بوده است. مأمون كوششهاى متعددى براى كسب پيروزى نهايى و قطعى بر انديشه شيعه امامى، چه در زمان امام رضا و چه در زمان امام جواد بكار بست. او پس از آنكه به اشتباه گذشتگانش در رفتار با اهل بيت(عليهم السلام)پى برد، تلاش كرد به روشى نو و در نوع خود بىنظير، كه در پس آن نيرنگ و توطئه اى بزرگتر نهفته بود رفتار كند. از اين رو باگرد آوردن علما واهل گفتگو، در صدد بود امام را در خصوص بزرگترين مدعاى او و پدرانش مبنى بر داشتن علم خاص به علوم و آثار پيامبر اكرم شكست دهد. هدفش اين بود كه با شكست دادن امام رضا (عليه السلام) در مسأله امامت، مذهب تشيع سقوط كند وبراى هميشه خورشيد شيعه و امامان شيعه خاموش گردد. تا بدين ترتيب بزرگترين مانع حكومت حاكمان غاصب و ستمگر بنى العباس از ميان برداشته شود. استاد جعفر مرتضى شواهد فراوانى براى اين قضيه در كتاب خود، زندگانى سياسى امام رضا (عليه السلام) گرد آورده است. و حتى هدف مأمون از واگذارى ولايتعهدى به امام رضا (عليه السلام) اين بود كه قداست معنوى امام نزد مردم كاسته شود و مردم ببينند امام زاهد نيست وبه مقامات دنيوى علاقمند است.

بعد از به شهادت رساندن امام رضا (عليه السلام) مأمون همين شيوه را در خصوص امام جواد (عليه السلام) نيز به مورد اجرا گذاشت. خصوصاً با توجه به اينكه سن امام جواد (عليه السلام) كم بود، علاقه مأمون براى اين كار بيشتر شد، تا بدين طريق عقايد شيعه را از بين ببرد. و حتى اينكه مأمون دخترش را به نكاح امام جواد (عليه السلام) در آورد نيز در ادامه همين اهداف بود. چنانچه محمد بن ريان مى گويد: مأمون براى نيرنگ زدن به ابو جعفر به هر مكر و حيله اى دست زد و چون عاجز گشت دخترش را به نكاح او در آورد.([6])

استاد جعفر مرتضى نيز مى نويسد:«على الظاهر هدف مأمون از اينكه دخترش را به همسرى امام جواد در آورد گماشتن جاسوسى در داخل خانه حضرت بود.»

مأمون امام جواد (عليه السلام) را از مدينه به بغداد آورد تا او را از نزديك كنترل كند و با ترتيب دادن جلسات مناظره و گفتگو قصد داشت ادعاى علم الهى داشتن او را باطل كند. از اين رو يحيى بن اكثم را كه قاضى القضات عباسيان بود مأمور كرد چند مسأله مشكل فقهى و كلامى طرح كند و بدين وسيله امام (عليه السلام) را شكست دهد. مجلسى ترتيب دادند و امام را كه نُه سال بيشتر از عمرش نمى گذشت در مقابل يحيى نشاندند و يحيى به مأمون گفت: آيا اجازه مى دهيد از ابى جعفر مسأله اى بپرسم؟ مأمون گفت: از خود او اجازه بطلب. يحيى رو به امام كرده گفت: فدايت گردم، آيا اجازه مى دهيد مسأله اى سؤال كنم. امام (عليه السلام) فرمود: بپرس.

يحيى پرسيد: چه مى گويى در مورد شخصى كه در حال احرام شكارى را بكشد؟

امام جواد (عليه السلام) فرمود: آيا در حِل (خارج از محدوده حرم) كشته يا در حرم؟ عالم به حكم حرمت صيد در حال احرام بوده يا جاهل؟ عمداً كشته يا به خطا؟ شخص محرم آزاد بوده يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟ براى اولين بار چنين كارى كرده يا براى چندمين بار؟ شكار او از پرندگان بوده يا غير پرنده؟ از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ در شب شكار كرده يا روز؟ در احرام عمره بوده يا احرام حج؟!….

يحيى متحير شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد. چرا كه امام (عليه السلام) شقوقى بيان فرموده بود كه يحيى قبلاً به  آنها وقوف نداشت. پس از آنكه مردم پراكنده شدند مأمون از امام جواد (عليه السلام) خواست تا پاسخ فروض مسأله را بدهد، امام (عليه السلام) به تك تك آنها پاسخ گفت. آنگاه مأمون از امام (عليه السلام) خواست تا او سؤالى از يحيى بكند. حضرت سؤالى مطرح فرمود، يحيى از پاسخ عاجز ماند و از امام خواست كه خود پاسخ دهد و امام پاسخ آن را بيان فرمود.

پاره اى از كرامات امام محمد تقى

محمد بن ريان گويد: مأمون براى اينكه امام جواد (عليه السلام) را از نظرها بيندازد و او را اهل عيش و طرب، چون خودش، معرفى كند به انواع حيله دست مى زد، از جمله: مردى نوازنده و خواننده را كه ريش درازى داشت و مخارق ناميده مى شد، طلبيد و به او گفت نزد امام جواد (عليه السلام) رود و بنوازد و اگر امام كمترين علاقه اى به او نشان دهد براى مأمون كافى است. آن مرد نزد امام رفت و شروع كرد به نواختن ساز و خواندن آواز. ساعتى چنين كرد ولى امام به او هيچ توجهى نكرد و سرانجام به او فرمود: از خدا پروا كن، اى ريش دراز! به ناگاه عود و بربط از دست مرد فروافتاد و دستش از كار افتاد.([7])

على بن خالد ـ كه زيدى مذهب بود ـ گويد: در ايامى كه در بغداد (سامراء) بودم، مطلع شدم كه مردى را دست بسته از شام آورده و در اينجا زندانى كرده اند و گفته مى شد وى ادعاى پيامبرى كرده است .من به زندان رفتم و با زندانبانان مهربانى و محبت نمودم تا مرا به نزد آن مرد ببرند. وقتى نزد آن مرد رفتم او را فردى فهيم و خردمند يافتم. پرسيدم داستان تو چيست؟ گفت: من در شام در محلى كه به رأس الحسين مشهور است به عبادت خدا مشغول بودم. شبى در حالى كه به ذكر خدا مشغول بودم، ناگهان شخصى را مقابل خود ديدم كه به من گفت: برخيز! برخاستم همراه او چند قدم راه رفتم، ناگاه خود را در مسجد كوفه ديدم. از من پرسيد اين مسجد را مى شناسى؟ گفتم آرى اينجا مسجد كوفه است. در آنجا نماز خوانديم و بيرون آمديم، اندكى راه رفتيم، ديدم در مسجد پيامبر در مدينه هستيم، او بر رسول خدا(صلي الله عليه واله وسلم)  سلام داد و من نيز سلام كردم و تربت پيامبر را زيارت كرديم و نماز خوانديم و بيرون آمديم. اندكى راه رفتيم، ديدم در مكه در مسجدالحرام هستيم، طواف كرديم و مناسك را بجا آورديم و بيرون آمديم و اندكى راه رفتيم ناگاه خود را در شام در جاى خود يافتم و آن شخص از نظرم پنهان شد.

از آنچه رخ داده بود در تعجب و شگفتى بودم، تا اينكه يك سال گذشت و مجدداً همان شخص آمد و همان قضيه كه در سال پيش رخ داده بود به همان شكل تكرار شد. اما اين بار وقتى آن مرد مى خواست از من جدا شود او را سوگند دادم كه خود را معرفى كند، فرمود: من محمد بن على بن موسى (امام جواد) هستم.اين داستان را براى برخى نقل كردم و خبر آن به محمد بن عبدالملك زيّات، وزير معتصم عباسى رسيد. او فرمان داد مرا در قيد وبند به اينجا آوردند و زندانى كردند وبه دروغ شايع كردند كه من ادعاى پيامبرى كرده ام.

على بن خالد گويد: من به او گفتم: مى خواهى ماجراى تو را به زيّات بنويسم تا اگر از حقيقت ماجرا مطلع نيست, اطلاع يابد و تو رهايى يابى؟ گفت :بنويس. من داستان او را به زيّات نوشتم. اما او در پشت نامه من نوشت: به او بگو از كسى كه يك شبه او را از شام به كوفه، مدينه و مكه برده و بازگردانده است، بخواهد تا از زندان نجاتش دهد.

از اين پاسخ اندوهگين شدم و فرداى آن روز به زندان رفتم تا پاسخ زيّات را به او بگويم و او را به صبر و شكيبايى توصيه كنم. اما وقتى به زندان رسيدم، ديدم زندانبانان و رئيس پاسبانان و گروه ديگرى جمع شده و مضطربند. پرسيدم چه شده است؟ گفتند: مردى كه دعوى پيامبرى داشت، شب گذشته ناپديد شده است. نمى دانيم چگونه از زندان بيرون رفته است؟ به زمين فرو رفته و يا به آسمان پرواز كرده است؟ هر چه جستجو كردند، اثرى از او بدست نياوردند.([8])

قطب راوندى و ديگران روايت كرده اند كه معمر بن خلاد گفت: روزى در مدينه, امام محمد تقى (عليه السلام) به من فرمود: اى معمر سوار شو. گفتم كجا تشريف مى بريد؟ فرمود سوار شو و كارى مدار. سوار شدم و در خدمت حضرت به خارج مدينه رفتيم. حضرت فرمود اينجا بايست و خود حضرت ناپديد شد. پس از ساعتى برگشت. عرض كردم: فدايت شوم، كجا تشريف برديد؟ فرمود: به خراسان رفتم و پدر مظلوم و غريبم را دفن كردم و برگشتم.([9])

قاسم بن عبدالرحمن گويد: من زيدى مذهب بودم، روزى در شهر بغداد گذر مى كردم، ديدم مردم به طرفى هجوم مى برند و از بلنديها بالا مى روند، پرسيدم چه خبر است؟ گفتند: ابن الرضا مى آيد. با خود گفتم بايستم و او را ببينم. اندكى بعد حضرت در حالى كه بر استرى سوار بود آمد. با خود گفتم: «لعن الله اصحاب الاماميه; دور باشند از رحمت خدا گروه اماميه، چگونه معتقدند خداوند اطاعت اين نوجوان را واجب گردانيده است» تا اين خيال در دل من گذشت، امام جواد (عليه السلام) به من فرمود: يا قاسم بن عبدالرحمن:«فقالوا أبشراً منا واحداً نتبعه انا اذا لفى ضلال و سعر; آيا يك بشر از خودمان را پيروى كنيم؟ در اين صورت ما واقعاً در گمراهى و جنون خواهيم بود.»([10])با خود گفتم او ساحر است، اين بار امام(عليه السلام) خطاب به من اين آيه را تلاوت فرمود:«أءلقى الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب اشر; آيا وحى بر او القاء شده است در حالى كه در ميان ما بهتر از او يافت مى شود؟ بلكه او دروغگو و خود پسند است»([11])وقتى مشاهده كردم امام جواد(عليه السلام) از افكار و خيالات من خبر مى دهد، اعتقادم كامل شد و اقرار به امامت او نمودم و اعتراف كردم كه او حجت خدا بر مردم است.([12])

شهادت امام جواد(عليه السلام)

در مورد شهادت امام جواد (عليه السلام) از برخى روايات برمى آيد كه آن حضرت به دست همسرش، ام الفضل دختر مأمون، و به اشاره معتصم مسموم شد. ولى روايتى ديگر مى گويد: بعد از آنكه معتصم امام (عليه السلام) را به بغداد فراخواند، بوسيله شخصى به نام «اشناس» شربتى از پرتقال براى امام فرستاد و اشناس با اصرار شربت را به امام خورانيد و بدين وسيله او را مسموم كرد. و در روايت ديگرى آمده است كه امام را به منزل يكى از وزراى معتصم دعوت كردند و غذاى مسموم به آن حضرت خوراندند و او را به شهادت رساندند. مرحوم علامه شيخ محمد حسين مظفر در خصوص شهادت امام جواد چنين آورده است:

پس از آنكه معتصم نتوانست فضل و كرامات امام جواد را از بين ببرد و موقعيت او را نزد مردم پائين آورد، كينه حضرت را به دل گرفت. حضرت را مدتى زندانى كرد و آنگاه كه تصميم به قتل امام گرفت او را از زندان درآورد و به همسر او ام الفضل زهرى داد و از او خواست آن را به امام بخوراند و او چنين كرد.([13])

امام (عليه السلام) در حالى كه بيش از بيست وپنج بهار از عمر مباركش نگذشته بود به دست معتصم عباسى و همدستى ام الفضل مسموم شد و به شهادت رسيد. حضرت را در قبرستان قريش كنار جدش موسى بن جعفر (عليه السلام) به خاك سپردند. شيخ بهايى درباره همجوارى اين دو مرقد اشعار زيبايى سروده است:

ايا قاصد الزوراء عرّج     الى الغربى من تلك المغانى

و نعليك اخلعن و اسجد خضوعاً     اذا لاحت لديك قبّتانى

فتحتهما لعمرك نار موسى     و نور محمد متقربانى

ـ اى كسى كه آهنگ بغداد كرده اى، به سوى غرب اين شهر توجه و ميل كن

ـ و هنگامن كه دو گنبد طلايى نمايان شد كفشهايت را در آور و به علامت خضوع سجده كن

ـ كه زير اين دو گنبد نار (آتش) موسى و نور محمد همجوار است.([14])

از سخنان امام جواد (عليه السلام)

امام جواد (عليه السلام) فرمود: كسى كه بر مركب صبر بنشيند به مقصد پيروزى خواهد رسيد. و هر كس كار زشتى را نيكو شمارد در آن شريك است. و فرمود: روز اجراى عدالت درباره ظالم سخت تر است از روز ستمكارى ظالم بر مظلوم و فرمود: ستمكار و كمك كننده به او و راضى به عمل او شريك يكديگرند.([15]) و از سخنان اوست كه فرمود: نعمت خداوند، بر بنده هنگامى فراوان شود كه كمك بسيار بر مردم كند. و نيكوكاران بيش از نيازمندان به انجام كار نيك نياز دارند.([16])

و نيز فرمود: كسى كه گوش جان به سخن گوينده اى دهد، مثل آن است كه او را بندگى كرده است، پس اگر گوينده از خدا بگويد، بندگى خدا كرده و اگر از شيطان بگويد، بندگى شيطان كرده است.([17])

و فرمود: ثلاث يبلغن بالعبد رضوان الله تعالى: كثرة الاستغفار و لين الجانب و كثرة الصدقة; سه چيز است كه انسان را به رضوان خداوند تعالى مى رساند: استغفار زياد، خوشرويى و خوش برخوردى با مردم و زياد صدقه دادن.و نيز فرمود: سه چيز در هر كس باشد پشيمان نمى شود: اجتناب از عجله، مشورت با خِبره و توكل به پروردگار در هنگام تصميم بر كار.و فرمود :

من عمل على غير علم افسد اكثر مما يصلح; هر كس بدون دانش وآگاهى دست به كارى بزند فساد كارش بيش از اصلاح باشد.

شخصى از امام جواد (عليه السلام) تقاضا كرد او را در جمله اى كوتاه نصيحتى جامع فرمايد. امام فرمود: صُن نفسك عن عار العاجلة و نار الاجلة; خود را از كارهايى كه موجب ننگ در دنيا و عذاب در آخرت مى شود حفظ كن.([18])

و فرمود: مؤمن به سه خصلت نيازمند است: توفيق الهى، پندپذيرى از خويش و پذيرش از كسى كه پندش مى دهد. نيازها با اميد برآورده مى شوند وبا قضايى الهى فرود مى آيند و تندرستى بهترين بخشش الهى است.و نيز فرمود: تأخير در توبه, فريب خوردگى است وتعلل بسيار، سرگردانى در پى دارد و بهانه آوردن در برابر خدا، هلاكت به دنبال دارد و پافشارى بر گناه, تحقق مكر خداوندى در مورد خويش است و تنها زيانكارانند كه مكر خداوندى را در مورد خويش محقق مى بينند.

ونيز از آن حضرت روايت شده است كه على (عليه السلام) به ابوذر فرمود: تو به خاطر خدا خشمگين شدى، پس به همان كسى كه به خاطر رضاى او خشمگين شدى اميد داشته باش. اين مردم به خاطر دنيايشان از تو ترسيدند و تو براى دينت از آنها ترسيدى. به خدا سوگند اگر آسمانها و زمين بر بنده اى بسته شوند و او تقوا پيشه كند، خداوند بر او راه را خواهد گشود. جز با حق انس مگير و جز از باطل از چيزى مهراس.

جواد الائمه (عليه السلام) چراغ عالم افروز تقوى و احسان

هر عشقى از بطن عشقى زاده مى شود، هر نورى از بطن نورى، و جلوه نور هرگز ره به خاموشى نمى برد. نور هماره، دليل راه است و چه دليلى زيباتر از نورانيتِ نور وجودش، و نور در بطن خود وجودى عظيم دارد كه بر عالميان رحمت افاضه مى كند و عاشقان را به سراى دوست رهنمون مى شود.

با آمدن هر امامى، امّت را رحمتى از خداوند فرا مى رسد و امروز «جواد الائمه (عليه السلام)» چراغ عالم افروز تقوى و احسان، بر عرصه جهان قدم مى نهد.گوئى كه تمام كائنات به وجود او حسرت مى برند، ملائك صف بسته اند، آسمان نظاره گر حادثه اى عظيم است. نسيم صبح جمعه دهم رجب سال 195 هجرى مىوزد و شطى دوباره، در راهبرى عاشقان ولايت گشوده مى شود، حياتى سراسر بخشش و كرامت، جهان را در بر مى گيرد.

امامت اقيانوس مواج نور است در بستر حيات، امتداد انوار هدايت الهى است بر گستره وجود و جوادالائمّه (عليه السلام) اين جوانترين امام هادى امت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) اكنون پا به عرصه وجود مى نهد تا آستان شريفش پناهى باشد براى عاشقان ولايت.

انديشه ولايى شيعى و قرب و احسان اهل بيت معظم رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) خود جلوه اى از اشراق انوار هدايت بر طالبان كمال است. چه اينكه نور از درون نور آمده است و بديشان منازل معرفت الهى، گشوده مى شود و به وجودِ جود عظيمِ ايشان است كه بركات نازل مى شود، ايشان سراسر علم الهى اند.

حضرت رضا (عليه السلام) در سخنان كوتاهى خطاب به شيعيان پس از ولادت فرزندشان مى فرمايند: «خداوند فرزندى نصيبم كرد كه همچون موسى بن عمران شكافنده درياهاست و مادرش بسان مادر عيسى پاك و مقدس است ولى او به ظلم كشته مى شود بطوريكه فرشتگان آسمان بر او مى گريند و خداوند بر دشمن او و هر كس كه به او ستم نمايد، غضب مى كند وبه عذابى دردناك گرفتار مى سازد.

آرى آن خورشيد درخشان امامت كه سايه جودش بر وجود عيان بود، با اينكه در هفت سالگى پس از شهادت پدرش به امامت مى رسد امّا تمام خصوصيّات امام را داراست و او جوانترين امام اهل بيت معظم رسول الله(صلي الله عليه واله وسلم)  است كه در عرصه هاى مختلف اجتماع ظاهر مى شود و در صحنه علم و عمل و مبارزه با دشمنان رسول ال(صلي الله عليه واله وسلم) له بر همه پيشى مى گيرد و آنانكه در صددند بر وى تهمت «صغر» سن بزنند هماره ناكام از ميدان مبارزات علمى بيرون مى آيند.

زمينه سازى براى امامت حضرت جواد (عليه السلام) ظاهراً از زمان امام صادق (عليه السلام) آغاز شده بود. ابو بصير از اصحاب امام صادق (عليه السلام) مى گويد: بر آن حضرت وارد شدم در حالى كه پسر پنج ساله اى دست مرا گرفته بود پس امام فرمود: چگونه خواهيد بود زمانى كه همانند اين پسر حجت خدا بر شما گردد.([19])

امام رضا (عليه السلام) نيز گاه، شيعيان را به اين مسأله مهم توجه داده است: از ابو نصر بزنطى نقل شده است كه:من و صفوان ابن يمينى بر امام رضا (عليه السلام) وارد شديم در حالى كه ابو جعفر, امام جواد (عليه السلام) كه سه سال سن داشت، ايستاده بود، ما عرض كرديم: فدايت گرديم، اگر پناه بر خدا، اتفاقى بيفتد، بعد از شما چه كسى امام است؟ حضرت فرمود: همين پسرم و با دست به ابو جعفر (عليه السلام) اشاره كرد. ما عرض كرديم: با اينكه او در اين سن و سال است؟ حضرت فرمود: آرى در همين سن، خداى تبارك و تعالى به حضرت عيسى با اين كه دو ساله بود احتجاج فرمود.([20])

با اين همه، ظهور فرقه هاى شيعه و اعتقاد به توقف امامت بر حضرت كاظم (عليه السلام) يا امامت احمد بن موسى، نشانه و نمونه آشوب فكرى و عقيدتى است, اما حضور پر صلابت امام (عليه السلام) در عرصه هاى فكرى و دينى و حقيقت وجود نورانى آن حضرت، بر ترديد و توطئه استيلا يافت و شيعيان در سايه سار قامتِ ملكوتى آن حضرت به آرامش دوباره دست يافتند.

و بدين گونه است كه حجتهاى الهى در زمين هر يك آيتى از آيات عظيم الهى و هر يك اسمى از اسماى خداوندى اند وامام جواد الائمّه (عليه السلام) با ميلاد مبارك خويش، طلوع جودى است بر پهنه وجود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)