محمدجوادمحمدجواد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

محمدجواد گلم

چپ شدن محمد جواد گل

سلام مامان جون عزيز دلم چند روزه وقت نمي كنم به وبلاگت سر بزنم و مطلبي بنويسم. پسرم از روز سه شنبه ي هفته گذشته كامل چپ مي شه. آفرين پسر قهرمانم . از سه ماهگي كم كم مي اومدي روي پهلوت و دو روز بعد از چهارماهگيت كامل چپ شدي عزيز دلم.    چند روزه لثه هات خيلي درد مي كنن مخصوصا شبا قبل از خواب خيلي بي تابي مي كني اما وقتي با روغن بابونه ماساژت مي دم راحت مي شي و مي خوابي. قربون پسرم بشم كه اين همه درد مي كشه.   اينم عكساي خوشكل چهار ماهگيت       محمد جواد گل در حال چپ شدن       محمد جواد گل در حال حرف زدن     ...
9 مرداد 1390

يه خبر بد ديگه!

سلام عزيزم محمد جوادم پسر خالم 4 سال مريض بود و تشنج شديد مي گرفت. تو اين چند ماه خيلي حالش بد شده بود و مامانم مرتب مي رفت پيشش و بهش مي رسيد.اون ديروز فوت كرد ، فقط 20 سالش بود. مامان جون سلامتي نعمت بزرگيه كه خدا به ما داده بايد قدر اين نعمت رو بدونيم و درست ازش استفاده كنيم. به خاله عزيزم تسليت مي گم و از خدا براش صبر مي طلبم.     ...
3 مرداد 1390

خاله سميه تولدت مبارك

سلام محمدجواد گل مامان جون مي خوام خاطره روز پنج شنبه كه تولد خاله سميه بود رو برات بنويسم. پنج شنبه 30 تير رفتيم خونه ي مامان جون و بابا جون و اونجا براي خاله سميه تولد گرفتيم . ما يه بلوز خوشكل براش برديم خيلي از هديه ي ما خوشش اومد و كلي تشكر كرد. بلوز رو پوشيد خيلي بهش مي اومد تو تنش خيلي قشنگ بود . شب خوبي بود خوش گذشت. 30 تير تولد زن دايت هم بود اون هم متولد 30 تيره جالبه نه. اما دايي و زن دايي و زينب كوچولو دختر داييت مشهد بودن ديروز هم رفتن سمت شمال و فردا هم بر مي گردن.  زن دايي تولد شما هم مبارك     عزيز دلم فردا دوم ٍ نوبت بهداشت داري. بايد ببرمت بهداشت واكسن چهار ماهگيت رو بزني. اميدوارم تب ن...
3 مرداد 1390

چهار ماهگيت مبارگ پسر گلم

سلام پسر گلم ديروز دوم مرداد چهار ماهت تموم شد و رفتي توي پنج ماه عزيزم. چهار ماهگيت مبارك عزيزم. ديروز صبح نوبت بهداشت داشتي. بردمت بهداشت ولي خانم بالاگبري نبود كه واكسنت رو بزنه. منشي گفت يك ساعت ديگه مي يات. همون موقع خاله سميه زنگ زد و گفت كه ماماني گفته مي خوام برم بيرون كار دارم به سارا زنگ بزن بگو بيات خونه شما. ما هم رفتيم خونه ي خاله سميه . ساعت 11:30 زنگ زدم بهداشت گفت خانم بالا گبري اومده مي توني بياي. باباجون اومد دنبالمون و مارو برد بهداشت. تا 12:15 كارمون طول كشيد. قربونت برم تو براي همه تو بهداشت مي خنديدي . اما وقتي بهت واكسن زد خيلي گريه كردي خيلي. مامان جون خيلي ناراحت شدم . بعد بي حال شدي و خوابت برد.  خاله ...
3 مرداد 1390

يه شعر خوشكل از عمو جونم

سلام عزيز دلم محمد جوادم گله ي ما از عمو جون كار خودش رو كرد و برات يه شعر خوشكل فرستاد. ما هم براي اينكه ثابت كنيم خيييييييييييييييييييييلي خوشحال شديم شعر عمو يي رو تو وبلاگ مي نويسيم . دستون درد نكنه عمو جون.    شعر كودك تقديم به محمد جواد عزيز   از پشت كوه دوباره خورشيد خانوم در اومد با كفشاي طلا و پيرهني از زر اومد   آهسته تو آسمون چرخي زد و هي خنديد ستاره ها رو آروم از توي آسمون چيد   با دستاي قشنگش ابرا رو جابه جا كرد از اون بالا با شادي به آدما نيگا كرد   دامنشو تكون داد رو خونه ها نور پاشيد آدما...
30 تير 1390

دوست دارم

سلام پسر گلم عزيز دلم قند عسلم تاج سرم   مامان جونم ، پسرم ، خيلي وقته مطلبي با عنوان حرفهاي دل ماماني برات ننوشتم . فكر نكن حرفي ندارم نه عزيز دلم ، دلم پر حرفٍ اما نمي دونم چه جوري بگم. احساسم نسبت به گل قشنگم ، فرشته ي كوچولويم قابل وصف نيست...  هيچ وقت از نگاه كردن بهت  سير نمي شم... وقتي نگات مي كنم آروم مي شم... شاد مي شم.   ديشب به بابايي مي گفتم يه حسي به محمد جواد دارم يه حس ٍ خيلي خوب كه نمي دونم چيه! خيلي دوسش دارم. يه احساسيه كه تا حالا تجربش نكردم. بابايي گفت اين حس ٍ مادري ٍ ، هر مادري اين احساس رو نسبت به بچش داره .   بعد از عشق خدا به بندش پاكترين...
28 تير 1390

يه گله از شوهر عمه جونم

سلام عمو جون خوبيد ؟ عمه زهرا خوبه ؟ ني ني تون خوبه ؟ خيلي دلم مي خواد هرچه زودتر به دنيا بيات كه بيام ببينمش.   عمو جون يه گله ازتون داشتم. شما كه  لطف مي كنيد و مرتب به وبلاگ من سر مي زنيد چرا تا حالا برامون نظر نذاشتيد. زن عمو و بچه ها كه اومده بودن خونتون گفتن تمام مطالب وبلاگ رو بشون نشون دادي و عكسام رو هم ديدن و مرتب تمام مطالب رو مي خونيد. عمو جون خيلي ممنون كه هميشه به وبلاگم سرمي زنيد اما اگه نظر برامون بذاريد خييييييييييييييييييييييلي خوشحال مي شيم .   خداحافظ عمو جون حديث رو براي من و مامان و بابام محكم ببوسيد. ...
28 تير 1390

ماموريت بابايي

سلام پسرگلم عزيز دلم ما تو اين چند روز يعني از چهار شنبه بعد از ظهر تا جمعه شب خونه مامانم بوديم. بابا رضا براي يه ماموريت كاري رفته بود تهران. ما هم رفتيم خونه مامانم. چهارشنبه شب با خاله سميه و عمو محمد و خاله ياسمن رفتيم سينما. فيلم ورود آقايان ممنوع رو ديديم خيلي شلوغ بود. تو هم طبق معمول خوابت برد. هر وقت شبا مي ريم بيرون محمد جواد عزيزم خوابش مي بره. قربونش برم چقدر خوشكل مي خوابه . كلا" اكثر مواقع وقتي سوار ماشين مي شيم پسر گلم مي خوابه. همون روز خاله مريم دوست دوره دانشگاهم اومد خونمون . واسه ي پسر گلم يه دست لباس قرمز خوشكل آورد. دست درد نكنه خاله جون. يه دست نيم ليواني هم براي من آورد. روز جمعه بابايي ساعت 7:30 پرواز داشت سا...
26 تير 1390

پسرم داد مي زنه!

سلام مامان جون پسر گلم چند روزه همش با حالت گريه و ناراحتي داد مي زنه! نمي دونم چرا؟ بيشتر هم شبا داد مي زنه انگار يه جائيش درد مي كنه. دستاش هم همش توی دهنش می ذاره .یعني لثه هاش درد مي كنن ؟ نمي دونم حدسم درسته يا نه ؟ اگه كسي بتونه كمكم كنه ممنون مي شم.       ...
18 تير 1390